این شغل نفس های آخرش را می کشد!

به گزارش وبلاگ ورزشی چلسی، راسته مسگرها تابلو دارد، اما مگر می گردد هیچ مغازه مس فروشی اینجا باقی نماند، اگر هیچ مغازه ای نباشد دیگر کسی باور نمی نماید یک روز مردم گوش شان را می گرفتند و طول بازار را می دویدند. آن موقع صدای چکش مسگرها ثانیه ای هم قطع نمی شد. این حرف ها را قدرت الله قاسم زاده که 50 سال مسگر بوده، او الان در یکی از سه مغازه مس فروشی بازار بزرگ تهران کار می نماید

این شغل نفس های آخرش را می کشد!

به گزارش وبلاگ ورزشی چلسی آنلاین، دستمالچی، اشتیاق و شیرازی صاحبان اصلی این سه مغازه هستند. سه مسگر معروف بازار بزرگ تهران که نوه، نتیجه یا نماینده شان در مغازه کار می نماید. مس فروش های سابق مغازه های شان را فروخته، اجاره داده و رفته اند. خیلی های شان هم برای همواره از این جهان رفته و حاصل سال ها تجربه را هم با خود برده اند.

روزگاری نه چندان دور یکی از جاذبه های اصلی بازار تهران برای گردشگران خارجی و داخلی همنشینی رنگ، بو، صدا و مزه بود. حالا نه کسی دارچین و هل می کوبد تا بازار در بوی خوشش غرق گردد و نه رنگرزی مانده تا با کلاف های رنگ شده چشم ها را نوازش دهد و نه چکش و قلمی که با ریتم رباعی و دوبیتی بر مس فرود آید. بعضی پزشکان سنتی این روزها مردم را به استفاده از ظروف مسی تشویق می نمایند. شاید این گونه گذر کسی به راسته مسگرها در بازار تهران بیفتد. هر چند در این بازار دیگر از هیچ مسگری خبری نیست و تا چشم کار می نماید مغازه لباس فروشی می بینی و به قول سه مس فروش بازار، بدجوری تک افتاده اند و همچنان کوشش می نمایند، سنگر را حفظ نمایند و چراغ حجره را روشن نگاه دارند.

نوه آقای شیرازی توی مغازه است. کاسه بشقاب های مسی را جابه جا می نماید و از وضع بد بازار گلایه می نماید. می گوید شاید آنها هم بزودی مجبور شوند، مغازه را جمع نمایند: فروش ما گذری است و کار ما هم زینتی شده. کسی که پولش را داشته باشد سراغ ما می آید. کم پیش می آید کسی بگوید بروم پارچ مسی بخرم و تویش دوغ بخورم. لباس و غذا نیست که آدم مجبور باشد حتماً برایش هزینه کند. ما هم بزودی خسته می شویم و می بندیم. مغازه ای که 60 سال است چراغش روشن بوده و هر روز از ساعت هشت صبح باز است الان ساعت یک بعد از ظهر اولین دشت را می نماید؛ مغازه ای که اجاره اش ماهی 14 میلیون تومان است. ما در این حد حتی فروش نداریم که بگوییم سود هم می کنیم.

آقای شیرازی 90 ساله و بیمار است و نوه اش و آقای قاسم زاده مغازه او را می گردانند. پیرمرد که عمری را در این حرفه گذرانده به دفاع از این کسب و کار قدیمی می پردازد: می دانی جوان ها نباید آنقدر زود ناامید شوند، من 50 سال در این کسب و کار بوده ام و می دانم چه سختی هایی دارد. قدیم ندیم ها هم این حرفه آسان نبود. البته مس هم گران شده. ورق مس از کرمان می آید و بیشتر در زنجان، اصفهان و یزد ساخته می گردد.

دو زن وارد مغازه می شوند و یک سینی بزرگ مسی می خواهند. زن می گوید: بازار مسگرها که می گویند همین جاست؟ اینجا که فقط دو تا مغازه بیشتر نیست. البته گفتند توی دالان هم یکی هست. آقای شیرازی روبه من می گوید: بیا شاهد از غیب رسید.

می خندد و سینی های مسی را نشان زن ها می دهد. سینی بزرگ 400 هزار تومان، کوچک تر 200 هزار تومان. دو زن پچ پچ می نمایند که گران است. یکی از زن ها می گوید برای دخترش جهیزیه می خرد و دوست دارد چند ظرف مسی هم توی جهیزیه اش باشد به یاد قدیم ندیم ها. زن ها آخر چند پیاله کوچک ماست خوری و ترشی خوری به قیمت هرکدام 40 هزار تومان می خرند و به همین رضایت می دهند.

زن ها که از مغازه می فرایند، آقای قـاسم زاده حرف هـایش را ادامـه می دهد: حدود 20 سال است مسگری نمی کنم. الان کسی هم حوصله سر و صدا ندارد. مردم قبلاً گوش هایشان را می گرفتند و از اینجا رد می شدند. صد تا مغازه مسگری اینجا بود. خارجی ها می آمدند عکس می گرفتند. صفا داشت. اصلاً نمی توانی تصور کنی چه شکلی بود. دیگر آن زندگی های سنتی و قشنگ تمام شد. همه دوستان من مغازه های شان را اجاره دادند و رفتند. بدجوری در این بازار تک افتاده ایم. ما دیگر عادت نموده ایم تک افتاده باشیم و با کم و زیادش بسازیم. اصلاً بازار مثل سابق نیست. یک قابلمه می خریدی می شد صد تومن، صد تا تک تومن... ها! الان مس کیلویی یک میلیون و دویست و پنجاه هزار تومن است و یک قابلمه 4 نفره هفتصد- هشتصد هزار تومان در می آید. معلوم است کسی در این شرایط مس نمی خرد.

عبـاس دولت زاد در مغازه مس فروشی آقای اشتیاق نشسته است؛ حجره ای پر از نور و مس. او می گوید: پدر و پدر بزرگم هم در بازار مسگرها کار نموده اند. ما هم سازنده بودیم؛ هم تولیدنماینده هم فروشنده. اما بیست سال پیش قیمت مس یک باره بالا رفت و قلع هم خیلی گران شد. قدرت خرید مردم کم شد و مس هم کم کم فراموش شد. این شد که آلومینیوم و استیل جایگزینش شد. در صورتی که مس خاصیت دارد و برای بدن مفید است. تازه چند سال است متوجه خواص مس شده اند و خیلی از عطاری ها و پزشکان سنتی سفارش می نمایند که حتماً در ظروف مسی آب بخورید و مردم اهمیت بیشتری به مس می دهند اما هنوز هم مس خیلی گران است.

او کمی از وارثان این حرفه می گوید: پدران ما به این کارعشق می ورزیدند اما بچه های امروزی دوست دارند پشت میز بنشینند و شغل های راحت تری انتخاب نمایند. قدیمی ها عاشق این کار بودند. مس سازی و مس فروشی کار سخت و پردردسری است. بیشتر قدیمی های این راسته به رحمت خدا رفته اند. ورثه هم اغلب ملک شان را فروخته و دنبال کارهای دیگری رفته اند یا به مشاغل دیگری اجاره داده اند. دیگر ما هم آلوده این شغل شده ایم که مانده ایم؛ اول علاقه و دوم آلوده صنف شدن درحالی که اگر همین مغازه را اجاره بدهیم درآمدش بیشتراز خرید و فروش مس است. اما آقای اشتیاق صاحب اصلی مغازه به شغل آبا و اجدادی اش علاقه و دوست دارد چراغ این حرفه را زنده نگه دارد.

بیشتر مس هایی که در همین سه مغازه مس فروشی بازار بزرگ تهران عرضه می گردد از زنجان به تهران فرستاده می گردد. هرچند در سه راهی حاج هادی تهران هم عده معدودی مس می سازند. از آن طرف بیشتر مشتری هایی که دنبال مس هستند یا دنبال خواص درمانی آنند یا کسانی اند که راهی کشورهای دیگر هستند و می خواهند سوغات ببرند.

دولت زاد می گوید: در گذشته تهران 14 کارخانه مس و فلز داشت که مس را ورق می کردند. اما این روزها در کل کشور فروشندگان مس کم شده اند. الان اتحادیه ظروف فلزات رنگی [اتحادیه صنف سازندگان مصنوعات و فروشندگان فلزات رنگین] داریم که مس هم در آن ادغام شده درحالی که قبلاً مس تهران اتحادیه ای جداگانه داشت. الان برای ما حفظ کردن همین مغازه هم مشکل است و احتمالاً تا 5 سال آینده همین سه مغازه هم جمع خواهد شد و تابلوی بازار مسگرها بر سرگذر می ماند و بس.

مغازه آقای دستمالچی که در دالانی درون یک کوچه قرار گرفته است هم حال و هوایی شبیه دو مغازه دیگر دارد. نماینده دستمالچی ها می گوید: بازار مسگرها سرجایش است اما آدم هایش دیگر نیستند. ما برخلاف دو مغازه دیگر مس فروشی هنوز سفارش کارهم قبول می کنیم و نمی گذاریم نام مس و مسگر فراموش گردد. یادتان باشد نباید نام مسگر فراموش گردد. دختر جوانی دنبال دستبند مسی آمده که شنیده مغازه آقای دستمالچی دارد چون هم قشنگ است و هم برای سلامت مفید است.

در چهارسوق بزرگ که راه می روی، فقط لباس فروشی می بینی و باربرهایی که عجله دارند، آدم هایی که تندتند راه می فرایند و لباس هایی که از در و دیوار آویزان شده است. البته سه مغازه مس فروشی هم هست؛ سه مغازه ای که هیچکس نمی داند تا چند وقت دیگر چراغ شان روشن خواهد ماند.

منبع: همشهری آنلاین

به "این شغل نفس های آخرش را می کشد!" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "این شغل نفس های آخرش را می کشد!"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید