ماجرای عشق طولانی آقای لئونارد کوهن و ماریان

به گزارش وبلاگ ورزشی چلسی، وب سایت کافه سینما: درسکوت خبری درگذشت. سه روز پس از مرگ اش و تدفین بی سروصدای لئونارد کوهن در مجاورت پدر و مادر در شهر مونترال خبر فوت او را منتشر کردند. چند ماهی از انتشار آخرین آلبوم اش این را تاریک تر می خواهی نگذشته بود که غزل خداحافظی راخواند، درست مانند دیوید بووی. پیش از انتشار آخرین آلبوم اش این را تاریک تر می خواهی، کوهن با دیوید رمنیک در نیویورکر گفت و گویی انجام داد که اینجا بخش هایی از این مقاله بلند اما زیبا را منتشر می نماید.

ماجرای عشق طولانی آقای لئونارد کوهن و ماریان

بیست و پنج ساله بود. در لندن در اتاق های سرد می نشست و شعرهای غمگین می سرود. با سیصد دلار یاری بلاعوض سازمان هنری کانادا گذران زندگی می کرد. سال 1960 بود. مدت ها پیش از آنکه مقابل 60 هزار نفر درجشنواره در ایسل آف وایت برنامه اجرا کند. در آن روزها یک یهودی رادیکال، شهرستانی خارج نشین و پناهنده ای از صحنه ادبیات مونترال بود. کوهن که خانواده اش صاحب نام و بافرهنگ بودند، نگاه طعنه آمیزی به خود داشت.

یک کولی با پشت گرمی به حساب می آمد. نخستین چیزی که در شهر لندن خرید، ماشین تایپی اولیوتی و یک بارانی آبی رنگ از مغازه بربری بود. مدت ها پیش از آنکه تماشاگری داشته باشد، ایده متمایزی داشت نسبت به مخاطبی که می خواست. در نامه ای به ناشرش گفت که هدف اش نوجوانان خودبسنده، عاشقانی با هر درجه از خشم، حامیان نومید نظریه افلاطون، چشم چران ها، هیپی های موبلند و پیروان پاپ است.

کوهن رفته رفته از آسمان خاکستری و بارانی لندن دلزده شد. یک دندانپزشک انگلیسی یکی از دندان های عقل او را کشیده بود. پس از چند هفته سرد و بارانی سرکی به بانک زد و از تحویلدار درباره پوست آفتاب سوخته اش پرسید. تحویلدار بانک گفت تازه از سفری به یونان بازگشته. لئونارد بلیت هواپیما خرید.

دیری نپایید که وارد شهر آتن شد. از آکروپلیس دیدار کرد. به بندر پیرئوس رفت. کشتی گرفت و در جزیره هیدرا پیاده شد. کوهن وارد بندر نعلی شکل جزیره شد. مردمی که رستینای خنک می نوشیدند و ماهی سرخ شده در کافه های کنار آب می خوردند. لئونارد به درختان کاج و صنوبر و خانه های سفیدی که روی تپه بنا شده بودند، نگاه کرد. یک جور خاصیت اسطوره ای و بدوی هیدرا داشت. عبور و مرور ماشین ها ممنوع بود. الاغ ها آب را از پله های طویل به خانه ها می رساندند... بالاخره کوهن به لطف ارثی که مادربزرگ اش برای اش گذاشته بود خانه سفید به مبلغ 500ا دلارخرید.

هیدرا نوید زندگی را می داد که کوهن تشنه اش بود: اتاق های اضافی، صفحه خالی.... طول روز کوهن روی رمانی به نام بازی محبوب و مجموعه اشعاری با عنوان گل هایی برای هیتلر کار می کرد. او میان نظمی افراطی و انواع و افسام بی قیدی می لغزید. روزهایی برای تمرکز ذهن زاهد بود و گاهی برای به کار افتادن مغزش مواد مخدر استفاده می کرد: حشیش و اسید و شیشه.

سال ها بعد اعتراف کرد: سفر پشت سفر می رفتم، روی تراس ام در یونان می نشستم، منتظر دیدار با خدا بودم. معمولا دچار خماری بدی می شدم.

کوهن این طرف و آن طرف با زنی زیبای نروژی برخورد می کرد. نام زن جوان ماریان ایلن و بزرگ شده حومه اسلو بود. قدیم ندیم ها مادربزرگ اش به ماریان گفته بود: قراره با مردی آشنا بشی که زبانی از طلا داره. او فکر نموده بود آن مرد را در کنارش دارد: آلکس ینسن، رمان نویس نروژی که در حال وهوای جک کرواک و ویلیام بروگس می نوشت. ماریان با ینسن ازدواج کرد .آنها پسری به نام آکسل کوچولو داشتند. ینسن مرد خانه و خانواده نبود. به هر حال وقتی که پسرشان چهار ماه داشت ینسن به قول ماریان، دوباره با زنی دیگر نردعشق باخت و رفت.

یک روز بهاری ایلن همراه با پسر خردسال اش در بقالی و کافه منتظر ایستاده بود. ده ها سال بعد در یک برنامه رادیویی نروژی خاطرات آن روز را ماریان چنین مرور کرد: برای خرید با سبدم به انتظار ایستاده بودم تا بطری آب و شیر بردارم. او در درگاه در ایستاده بود و نور خورشید از پشت سرش می تابید.

کوهن از ماریان می خواهد به او و رفقای اش ملحق بگردد که بیرون کافه بودند. لئونارد شلواری خاکی، کفشی راحت و پیراهنی مردانه به تن داشت که آستین های اش را بالا زده و کلاهی بر سر داشت. آنطور که ماریان بخاطر می آورد ظاهرا لئونارد محبت فراوانی به او و کودک نشان داد. ماریان مجذوب اش شد: این احساس را با سلول های بدنم لمس کردم. نوری بر من تابیده شد.

به نقل از نیویورکر، کوهن میان بانوان موفقیت هایی کسب نموده بود .او نغمه سرای اندوه بود -بعدها او را پدرخوانده غم نامیدند- کوهن مدام مورد توجه زنان قرار داشت. به عنوان یک مرد جوان چهره مایکل کورلئونه پیش از پیری را داشت. چشمانی گرد، تیره با کمی قوز اما حسن نیت و چرب زبانی اش جذابیت اش بود. جونی میچل که زمانی همراه زندگی کوهن بود و تا اخر عمر دوستش باقی ماند کوهن را شاعر خلوتگاه زنان توصیف می نماید.

لئونارد بیشتر و بیشتر با ماریان وقت می گذراند. یکبار وقتی از هم جدا شدند -ماریان و آکسل در نروژ و لئونارد برای جور کردن پول به مونترال رفته- تلگرامی برای ماریان فرستاد: در خانه همه چیزی که نیاز دارم زنم و پسر اوست. با عشق، لئونارد.

دوران جدایی، جر و بحث و حسادت هم بود....در سال های میانی دهه 60 کوهن آغاز به ضبط کردن ترانه های اش کرد و موفقیت جهانی بدست آورد. ماریان برای علاقه مندان کوiن همان شخصیت تاریخی -الهام بخش را پیدا نموده بود. تصویری خاطره انگیز از او که روی میز در خانه در هیدار نشسته زینت بخش پشت جلد آلبوم ترانه های از یک اتاق شد. کوئن و ماریان پس از هشت سال رابطه شان کم کم به هم خورد. کوهن به هم خوردن رابطه را چنین توصیف می نماید: مثل فرو ریختن خاکستر بود.

کوهن بیشتر وقتش را به خاطر کارش خارج از جزیره می گذراند. ماریان و اکسل تنها می ماندند تا اینکه به نروژ رفتند. ماریان دوباره ازدواج کرد اما زندگی روی تلخ هم داشت بخصوص برای اکسل که به بیماری هایی مبتلا بود. هواداران کوهن می دانند این ماریان بود که الهام بخش ترانه هایی مثل پرنده روی سیم، Hey, Thats No Way to Say Goodbye و مهم تر از همه بدرود ماریان So Long, Marianne شد. ماریان و کوهن ارتباط شان قطع نشد. وقتی کوهن به کشورهای اسکاندیناوی سفر می کرد ماریان پشت صحنه اجراها به دیدارش می رفت.

آنها با هم نامه و ای میل رد و بدل می کردند، وقتی با روزنامه نگاران و دوستان از رابطه عاشقانه خود حرف می زدند همواره از صمیمانه ترین عبارات استفاده می کردند. اواخر ماه ژوییه سال جاری کوهن ای میلی از دوست نزدیک ماریان به نام جان کریستین مولستاد دریافت کرد که نوشته بود ماریان از سرطان رنج می برد. در آخرین مکالمه شان ماریان به کوهن گفته بود خانه ساحلی خود را فروخته تا بابت هزینه های اکسل آسوده خاطر باشد اما ابدا اشاره ای به بیماری خود ننموده بود. حالا به نظر می آمد ماریان تنها چند روز دیگر فرصت دارد. کوهن فوری دست به قلم شد:

خب ماریان، به زمانی رسیده ایم که واقعا خیلی پیر شده ایم و جسم مان فرتوت شده. فکر می کنم به زودی به تو ملحق خواهم شد. بدان که خیلی نزدیک پشت سرت هستم، آن قدر که اگر دستت را دراز کنی، دستم را خواهی گرفت. و می دانی که همواره عاشق زیبایی و خردمندی ات بوده ام. اما نیازی نیست بیشتر بگویم چون خودت همه را می دانی. اما حالا، تنها می خواهم برای ات سفر خوبی را آرزو کنم. خدا نگهدار دوست خوبم. با عشقی بیکران. تو را در انتهای جاده خواهم دید.

دو روز بعد کوهن ای میلی از نروژ دریافت کرد:

لئونارد عزیز

دیروز بعدازظهر ماریان آرام آرام در خواب زندگی را بدرود گفت. کاملا در آرامش و در حالی که دوستان نزدیک اش دورش بودند.

نامه ات وقتی رسید که می توانست با هشیاری کامل حرف بزند و بخندد. وقتی باصدای بلند نامه ات را خواندیم، لبخندی زد که فقط مختص ماریان بود. آن قسمتی که نوشتی درست پشت سرش هستی و آنقدر نزدیک که دستت به او می رسد دستان اش را دراز کرد.

نامه ات آسودگی خاطر عمیقی به او داد که شما شرایط اش را می دانی و دعای خیرت برای سفر، قدرت مضاعفی بهش بخشید... در آخرین ساعت زندگی اش در حالی که خیلی آرام نفس می کشید، دست اش را گرفتم و زمزمه کردم: پرنده روی سیم. و وقتی اتاق را ترک کردیم روح اش برای ماجراجویی جدیدی از پنجره پرواز کرد. پیشانی اش را بوسیدم و واژگان ماندگار تو را زمزمه کردیم... بدرود ماریان.

لئونارد کوهن در طبقه دوم یک خانه ساده در مید-ویلشایر در شهر لس آنجلس زندگی می نماید. 82 سال دارد. میان سال های 2008 تا 2013 کم وبیش تور می رفته. آخرین آلبوم اش ماه اکتبر به بازار عرضه می گردد آلبومی اخلاق گرا، سرشار از اشعار خداجویانه و بامزه با عنوان این را تاریک تر می خواهی. همراه دوست پرفسور ادبیات اش، رابرت فاگن به دیدارش می روم. بیست سالی می گردد که رابرت و لئونارد باهم دوست اند.

از مرگ ماریان چند هفته ای گذشته و کوهن هنوز بهت زده است -که چطور نامه و ای میل به دوستی در بالین مرگ اش- منتشر شده بود اما دست کم در محفل هواداران کوهن این نامه خوانده شده بود. کوهن مردی نبود که احساسات خود را در ملا عام اعلام کند اما وقتی یکی از دوستان ماریان در اسلو خواست تا این یادداشت را منتشر کند، کوهن مخالفت نکرد.

گقت: از آنجایی که ترانه هم به نام اوست و ماجرایی... که یک داستان شیرین است. از این جنبه ناراحت نشدم.

به نقل از نیویورکر، در سن و سال کوهن {دیدن}مرگ عادی است. ظاهر آنقدر از خاطرات مشترک خود و ماریان لبریز بود که از مرگ اش چندان فرو نپاشید. ترانه های کوهن رگه هایی از مرگ دارد از همان نخستین ابیات اش. نیم قرن پیش یکی از مدیران کمپانی ضبط به او گفت: راهتو عوض کن پسر... تو یکم برای این چیزها سنت زیاد نیس؟ اما کوهن سخت کوش با ذهنی روشن و با عادات مخصوص به خود باقی ماند. پیش از طلوع آفتاب از خواب بیدار می گردد و می نویسد.

در اتاق نشیمنی که ما حضور داریم چند گیتار آکوستیک به دیوار تکیه داده شده، یک سینتی سایزر، دو لپ تاپ و یک میکروفون برای ضبط صدا وجود دارد. برای آلبوم آخرش با همکار قدیمی پت لئونارد و پسرش آدام در مقام تهیه نماینده همکاری نموده است. بیشتر کارهای آلبوم تاریک تر می خواهی را در همین اتاق انجام داده است. فایل های ضبط شده را ای میل زده به شرکای اش برای اصلاحات نهایی. سن و سال و خاتمه یک دوران اگر کاملا مطلوب نباشد یک فایده دارد آنهم آرامش است:

در مفهوم خاص، با وجود این مخمصه معین (پیری) نسبت به دیگر دوره های زمانی در زندگی ام کمتر نگرانی دارم، مسلما بهم توان می دهد با تمرکز و تداوم بیشتری نسبت به دورانی کار کنم که وظیفه خرجی دادن، شوهر بودن و پدر بودن را داشتم. چنین نگرانی هایی در این مقطع اساسا رنگ باخته اند. تنها چیزی که علیه یک فراوری کامل می تواند عمل کند، شرایط جسمی ام است: به هر حال همه تیله هایم را دارم. در زمینه شخصی شهرت و ثروت دارم. شرایط هم مهیا است: دخترم با فرزندان اش طبفه پایین زندگی می نمایند. پسرم پایین همین خیابان دو چهارراه آن سوتر است. بی نهایت شکرگذارم. دستیاری دارم متعهد و ماهر. دوستی دارم مثل باب (دیلان) و یک یا دو دوست دیگر که زندگی ام را پربار می نمایند. بنابراین از این لحاط بهتر از این نمی گردد...

طی چند دهه باب دیلان و کوهن بارها یکدیگر را ملاقات نموده بودند. در اوایل سال های 1980 کوهن اجرای دیلان در شهر پاریس را تماشا کرد و فردا صبح در کافه ای روبه روی هم از آخرین کارهای شان گپ می زدند. به خصوص دیلان مفتون هاله لویا شده بود. خیلی پیشتر از زمانی که سیصد خواننده دیگر این ترانه را اجرا نمایند یا در موسیقی انیمیشن شرک استفاده بگردد و یا به نشانی برنامه آمریکن آیدل تبدیل گردد. دیلان زیبایی پیوند مضمون دنیوی و اخروی را در شعر دریافته بود. از کوهن پرسید نوشتن ترانه چقدر زمان برد. کوهن به دروغ پاسخ داد: دوسال.

مسلما هاله لویا پنج سال وقت کوهن را گرفته بود. نسخه های مختلفی از شعر را نوشت. سال ها پیش از آنکه روی نسخه نهایی تصمیم گیری کند. در یکی از مراحل نگارش خودش را در اتاق هتل در حالی که سرش به کف زمین برخورد کرد دیده بود.

کوهن به دبلان گفت که ترانه I really like ‘I and I از آلبوم Infidels باب دیلان را دوست دارد. از باب پرسید نوشتن این شعر چقدر وقت گرفت؟ دیلان گفت تقریبا پانزده دقیقه!

وقتی از کوهن درباره این برخورد با دیلان می پرسم می گوید: شبیه بر زدن پاسور بود.

با آنکه نظر دیلان درباره ترانه های کوهن در آن موقع این بود که شبیه نیایشگر است ولی ظاهر کوهن اعتنا و تلاشی برای پی بردن به کنه راز خلقت نداشت.

به نقل از نیویورکر، باب دیلان حالا 75 ساله است و معمولا نقش منتقد موسیقی را بازی نمی نماید اما ثابت می نماید که مایل است درباره آثار کوهن بحث کند. تعدادی سوال از او درباره بهترین های کوهن می پرسم و او با جزییات و شیوه منتقدانه-نه مرموز یا گنگ پاسخ می دهد.

باب دیلان می گوید: وقتی مردم درباره لئونارد حرف می زنند، در اشاره به ملودی های او کوتاهی می نمایند که به نظرم در کنار اشعارش بهترین نبوغ اوست. حتی خطوط کنترپوان، خاصیت ملکوتی و آهنگین به تک تک ترانه های او می بخشد. تا جایی که می دانم هیچ فرد دیگری در موسیقی مدرن نتوانسته این کار را انجام بدهد. حتی ساده ترین ترانه های اش مانند The law براساس دو آکورد اصلی هستند که خطوط کنترپوآن دارند و این خطوط لازم اند. هرکسی که به فکر اجرای این ترانه بیافتد و شیفته شعرش باشد باید خطوط کنترپوآن را رعایت کند.

در اواخر سال های 1980 باب دیلان هاله لویا را اجرا کرد. وقتی از او می پرسم آثار متاخر کوهن را ترجیح می دهید می گوید: من تمام ترانه های لئونارد را دوست دارم. چه متقدم چه متاخر. ‘Going Home, ‘Show Me the Place, ‘The Darkness این ترانه ها بی نظیر، عمیق و حقیقی و چندوجهی و به طور شگفت انگیزی آهنگین هستند. باعث می شوند احساس کنید و فکر کنید. حتی بعضی از آهنگ های اخیرش را بیش از ترانه های قدیمی او دوست دارم. یک جور سادگی در ترانه های قدیمی او هست که من خیلی می پسندم.

منبع: برترین ها

به "ماجرای عشق طولانی آقای لئونارد کوهن و ماریان" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "ماجرای عشق طولانی آقای لئونارد کوهن و ماریان"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید